شهید وصلم و سیراب تر ز یاقوتم


ز نخل توبه تراشیده اند تابوتم

مراست معجزهٔ مشکل گشای و هر ساعت


فریب می دهد امید سحر هاروتم

به دست ساده دلی ده عنان کار که من


خراب کردهٔ تدبیر عقل فرتوتم

نه یوسفم ز چه محتاج یاری دلوم


نه یونسم ز چه در قید سینهٔ حوتم

چو گریه را دل پرخون شناخت دانستم


که می شود ز گرستن حباب یاقوتم

چه احتیاج به تحصیل نعمتم عرفی


که خون دیده دهد آب و لخت دل یاقوتم